ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

كم كم دارم بزرگ ميشم

خرید وسایل مدرسه مبینا جان

امروز بالخره خرید مدرسه مبینای نازم تموم شد و لوازم تحریرش رو هم خریدم کلی خیالم راحت شد کیف  مدرسه رو هم که همراه بابا از سپهسالار خریدیم خیلی ناز و خوشگله ایشالا که به سلامتی مبینا جان بری مدرسه و ازشون استفاده کنی و همیشه شاگرد اول دل من و کلاس باشی البته تو همیشه تو قلب مامان تکی و جای مخصوص خودت رو داری فدای چشمای نازت بشم امیدورام به خوبی و خوشی این سال تحصیلی هم تموم بشه و موفق باشی نازم باورم نمیشه دیگه بزرگ شدی و کلاس سومی شدی انگار همین دیروز بود که تو رو به دنیا اوردم هنوز اون لحظه جلوی چشمامه و تو چقدر ناز بودی و هر روز  زیباتر و تو دل برو تر شدی فدای تو مامان بشه از این به بعد که بزرگتر میشی باید ب...
21 شهريور 1390

من و مبینا منتظریم

سلام پسرم  هنوز اسم قطعی واسه تو انتخاب نکردیم به خاطر اون فعلا اسمت رو تا قطعی نشده نمیخوام بنویسم دیگه وارد هفته 23 بارداری شدم 23 هفته است که من و تو باهم شدیم دو تا روح و دو تا جسم در یک بدن 23 هفته است که من و تو با هم نفس میکشیم و روزها رو سپری میکنیم و در این انتظار ما مبینا هم سهیمه جدیدا حرکاتت خیلی زیاد شده و از دیروز تا زیر قفسه سینه ام حرکاتت رو احساس میکنم و به نظرم از الان خیلی زوده . مامانی همش میگه نکنه دوقلو هستن و خبر نداری ولی من مطمئنم تو یه دونه ای فقط به احتمال زیاد به اصغر دایی رفتی و داری منو یه ریزه اذیت میکنی امروز هم مبینا کلی فلوت و بلز واسه تو زد تا گوش کنی و من میدونم که داشتی گوش م...
5 شهريور 1390

بچه های من

شازده کوچولو خوش به حالت که نیومده اینقدهههههههههههههههههههههههههههههههه طرفدار داری و همه دوست دارن و همش به من تبریک میگن امیدوارم بزرگ شدنی هم  همیشه با افتخاراتت باعث بشی باز هم به خاطر تو همه به من تبریک بگن چند روز پیش با مبینا خواهر بزرگت رفتیم خرید و برای تو شازده چند تا لباس خریدیم مبینا هم از خوشحالی هر کی وارد خانه میشد لباس ها رو بهشون نشون میداد  واقعا خوشگلن .لباسها رو که میبینم دلم میخواد همین الان تو بغلم بودی و لباس ها رو تنت میکردم مبینا همش داره دلتنگی داداشی رو میکنه مدام مییاد تو رو از روی شکمم بوس میکنه سرش رو میذاره  یا دستش رو شکمم میذاره تا به تو نزدیکتر بشه خدا میدونه که من چقدر شماها ر...
2 شهريور 1390

ویزیت دکتر

امروز من و مبینا و خاله باهم رفتیم واسه چکاب ماهانه مبینا دوست داشت بیمارستانی رو که داداشش قراره توی اون به دنیا بیاد رو ببینه خدا رو شکر هم پسندید این خانم مشکل پسند ما خیلی دلش میخواست دکتر سونو کنه و اون هم بتونه تو سونو ببینه ولی دکترم گفت این ماه نیازی به سونو یا ازمایش نداری خدا رو شکر همه چی خوب بود و من هم تا امروز نزدیک ٥ کیلو وزن اضافه کردم امیدوارم تااخرش هم نهایت ٥ کیلوی دیگه اضافه کنم امیدوارم تا اخرش هم سالم باشی و خوب بزرگ بشی و بدون مشکل به دنیا بیای تا دل ما رو شاد کنی امیدوارم فرزند خوب و صالحی باشی ...
2 شهريور 1390

شازده کوچولو

سلام شازده کوچولو دیگه ٥ ماه تموم شده و وارد ٦ ماه شدیم  الان دو تا فصل رو باهم پشت سر گذاشتیم و مونده که پائیز رو هم با هم بگذرونیم تا تو به دنیا بیای و زمستون رو تو بغلم بگذرونی و بزرگتر بشی پسر نازم روزهای طولانی تابستان میگذرند که من رو به تو نزدیکتر بکنن توی عمرم اولین باره که این قدر دوست دارم تابستان زودتر تموم بشه احساس میکنم با شروع فصل پائیز و کوتاه تر شدن روزها دلتنگی من هم واسه تو کمتر میشه  مدام در حال تجسم کردن شکل و صورتت هستم که ممکنه چه شکلی باشی بیشتر فکر میکنم شبیه خواهرت بشی یه پسر با موهای مشکی و پوست سفید و چشمهای مشکی هر جور باشی دوست دارم  راستی شعر هایی که خواهرت...
2 شهريور 1390

حسادت های کودکانه

چند روزیه که اخلاق مبینا عوض شده احساس میکنم یه ریزه حسودی میکنه و دلش نمیخواد کسی متوجه این حسودیش بشه البته من میدونم که مبینا داداشی رو خیلی خیلی زیاد دوست داره ولی خب هر چی باشه تاحالا مرکز دنیای من و بابا  مبینا بوده و از این که این عوض بشه میترسه ولی میدونم با به دنیا اومدن برادرش اینها درست میشه و خودش متوجه میشه که جای اون تو دل ما هیچ فرقی نمیکنه مبینا واسه من همون مبینایی که من و باباش عاشقش هستیم و هر کسی جای خودش رو داره دیروز که باهم رفته بودیم خرید اینقدر زبون ریخت که خدا میدونه دلم میخواست بگیرم بخورمش ناز مامان اخرش هم میگه مامان چی شده تو امروز مهربون شدی دخترک شیطون اخر سر باز هم مثل هر روز که باره...
2 شهريور 1390
1